۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

روزه اعتراضی دانشجویان دانشگاه آزاد مقابل زندان اوین



رهانا: در پی بیانیه دانشجویان دانشگاه آزاد به مناسبت صدمین روز باز داشت علی ملیحی که در آن اعلام شده بود روز چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت را برای آزادی همه دانشجویان روزه سیاسی می گیرند گروهی از این دانشجویان روزه‌های خود را مقابل زندان اوین افطار کردند. در این بیانیه علی ملیحی و مهدی خدایی نماد فعالیت شفاف و قانونی شناخته شده بودند.
به گزارش رهانا، روز چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ماه مصادف با صدمین روز بازداشت علی ملیحی همزمان با اذان مغرب گروهی از دانشجویان با بر پایی سفره افطار در مقابل زندان اوین یاد همکلاسی های در بند خود را گرامی داشتند.
از همان ابتدای مراسم نیرو های امنیتی قصد متفرق کردن جمعیت را داشتند که با اصرار و پای فشاری دانشجویان از این کار خود منصرف شدند. در بین مراسم علی ملیحی و میلاد فدایی اصل از دانشجویان دانشگاه آزاد و همچنین میلاد اسدی عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت از داخل زندان با دانشجویان تماس گرفتند و ضمن تشکر از ایشان خواستار ایستادگی و مقاومت دانشجویان شدند.مهدی خدایی از آنجا که همچنان در بند مخوف دو _الف به سر می برد موفق به تماس با دانشجویان نشد.
لازم به ذکر است که دانشجویان حاضر در مراسم عکس هایی از همکلاسی های بازداشتی خود و برخی از زندانیان سیاسی به همراه داشتند. در پایان نیز دانشجویان با آرزوی آزادی همه زندانیان سیاسی به مراسم خود پایان دادند.
گفتنی است علی ملیحی، مهدی خدایی، میلاد فدایی اصل، شیوا نظرآهاری، سینا گلچین، محمدعلی الهی، شهاب اکبرزاده، حمید پیروزفام، سعید ملکی، امین کشاورز، پویا قربانی، فرامرز عبدالله نژاد، مهران صفری، آرش قاسمی از دانش آموختگان و دانشجویان دانشگاه آزاد هستند که هم اکنون در زندان به سر می برند.

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

كوچه پس كوچه هاي قيام قسمت هفتم : خيابان...

در شماره قبل درانتها خوانديم :

پس چرا از بدو تولد بدبختي را به ارث ميبريم . مگر هزاران بار به اين فكر نكرده بودم چرا پدر ومادرم براي بهتر شدن زندگي ما تلاش نميكنند درحاليكه به چشم ميديدم روزها جان ميكنند و شبها از خستگي نميدانند كِي صبح ميشود. پس چرا با خودم تعارف كنم ؟ آيا ميترسم ؟ آيا چيزي براي از دست دادن دارم ؟

نه ـ من هم ميتوانم مثل آقا رضا كاري كنم . هركسي ازما ، همه بچه هاي محل ،همه مون اگر يك كاري بكنيم ، اوضاع درست ميشه ، آقارضا راست ميگه بايد زد به سيم آخر، بايد بيشترين تلاش را كرد ومن اين را دوست دارم .

تصويري از زيبايي هاي زندگيِ بي درد براي همگان ـ مگر اين حرام است ؟ پس بزن بريم ...

كوچه پس كوچه هاي قيام

قسمت هفتم : خيابان...

سكوت رضا نيست

خشم است وطغيان

و نتيجه يك سكوت طولاني

انقلابي است ويرانگر وطولاني

دوشب است بقول آقا جان همه عهد واعيال رفتيم توي خيابانها .از محله ما همه آمده اند هركس كه دستفروشي و كسب وكار متحرك داشت با خودش راه انداخته بود ، حتي آقا رضا هم بساط خودش را آورده بود، همه تقريبا” باهم ميرفتيم و باهم برميگشتيم .

چه شبهاي خوب وخاطره انگيزي ، بالا شهري ها ، وسط شهريها ! و ما، همه باهم ...

خيلي يك دل ويك رنگ همه شاد وسرحال بوديم ،و بالاتر ازهمه، اميدوار، اميد به تغيير همه را به هيجان آورده بود ، آيا براستي روزجمعه چيزي تغيير خواهد كرد ؟

دانشجويان و فعالان سياسي همه جا بودند هركس كاري ازدستش ميآمد ميكرد.

سرود ميخوانديم ، يك عده دختر وپسر جوان هم از شادي آزادي موقت به دست آمده نميدانستند چه كنند ؟ بقول مادرم خيابان را گذاشته اند سرشان، ولي همه يك طوري بهشون حق ميدهند ميگويند بيچاره ها اينقدر از اينكار ها نكردند دارند تلافي ساليان را ميكنند.

ماهم كارهاي خودمان را ميكرديم ، آقا رضا را دائم بين جمعيت گم ميكردم ودوباره پيدايش ميكردم ، اصلا” حال وهواي خودش را نميداند ، با يك سري آدمها انگار ازقبل آشناست ، يك خورده بحثهاي سياسي ميكنند كه راستش خيلي هم سر در نميآورم ، قاطي نميشوم ، ولي چشمم دنبال بچه هاي خودمان و آقا رضا ست كه اگر لازم بود باهم كاري را انجام بدهيم ، شروع كنيم.

سرودها وشعرهاي انواع واقسام، تكرار چندين باره سرود ياردبستاني و سرودهايي كه بقول آقا رضا مربوط به انقلاب 57 بود. يكسري شان را ياد گرفته بودم وتكرار ميكردم.

خلاصه درخيابان غوغايي است . گويي درخيابان چيزي تغيير خواهد كرد ويا كارواني ازخواهد رسيد و يا...

نميدانم، انگاربالاخره همه چيز در اين خيابان متولد ميشود.

هرآنچه بايد ميكرديم را كرديم و فردا آنهايي كه دوست داشته باشند رأي هم ميدهند ، تبليغات همه طرفه انجام ميشود. ولي رأي من و اهل بيت مان ثابت است ، ما به كسي رأ ي نميدهيم . آقا رضا هم به كسي رأ ي نميدهد . ولي هيچ دليلي ندارد كه ما در خيابان نباشيم. الآن همه خيابان ها ميدان آزادي است ، چرا حداقل در اين لحظات طعم آنرا نچشيم.

تا ببينيم جمعه چه خواهد شد.

شايعات واخبار تقريبا” ديوانه كننده است ، هرلحظه حرف جديدي ميزنند.

فلاني بْرد و فلاني برد ، نه آن يكي بالا آمده نه فلان ساعت اعلام ميشه ... صندوق ها خالي است .

”جنتي ” ميگويد بعداز ظهر شلوغ ميشه چون صبح مردم ميرند حموم !!

آقا رضا چند فحش آبدار نصيبش ميكند .

بابا مگر حاليتون نيست ! فكر ميكنيد همه مثل خودتان خرند ؟ اين ملّت كه توي خيابان هستند نه براي اين و اونه ميخواهند اوضاع را خودشان دست بگيرند،

باز بحث ها شروع ميشه ، مگر همينطوري ميشه چند نفر اوضاع رادست بگيرند؟ بالاخره يك رجُل سياسي نياز است؟ ...

از تكرار بحث ها خسته شده ام التهاب اينكه تا آخر شب چه اتفاقي ميافتد مثل خوره آزارم ميدهد.

براي اولين بار است كه منتظرم” شب” ازراه برسد تاببينيم نتيجه اين انتخابات كشكي چي ميشه . من كه مطمئن هستم ، عنتر از صندوق ميزنه بيرون مگر او تحمل دارد خوشحالي مردم راببينه ؟

شنبه صبح ، حدسمان كاملا” درست بود آراء و تبريكات ...

اي نامردا ، باز كارخودشان را كردند . اين جمله اي ا ست كه آقاجان تكرار ميكند. ميگويم مگر چيز ديگري انتظار داشتيد ؟ نه ولي داشتم فكر ميكردم طرف شايد حاليش شده باشه اين همه مردم ريختند توي خيابون ديگر به خونه هايشان برنميگردند.

از قديم گفته اند كسي كه پاش به خيابان باز بشه ديگر خونه نشين نميشه !

ولي ديگر مثل چند روز پيش نميشه حتما” اوضاع شلوغ ميشه .

من ميگم هرچيزي هم كه بشه براي ما بهتر ازاين وضعيت است . حداقلش اين است كه بعدا” نميگويند يك عده ملّت بي غيرت نشستند و يك عده شپشو هربلايي بود سرشان در آوردند.

حرفهاي آقاجان هميشه به من قوت قلب ميده . مرد ومردونه بايد رفت وسط ميدون . اگر اينجا مملكت ماست پس بايد حق داشته باشيم حرفمان را بزنيم. چقدر منتظر قولهاي دروغ بشيم؟

آقا رضا بچه ها را فرستاده درخونه ها كه بايد همه برويم ، ولي قرار است راهپيمايي سكوت بكنيم .

” سكوتِ چي؟ چيه آقا سي سال سكوت كرديم بسش نيست ؟ مرتيكه خجالت نميكشه پول وخون ملّت را ميكشه بالا و باز ميخواد خرخودش را برونه ....

دل شوره دارم همه عصبي وخارج از كنترل شده اند . گويي يك نفر با لگد همه ساخته هايشان را خراب كرده است .

وقتي با آرزوها وخواسته يك ملت به راحتي يك بازيچه بازي ميشود ، بايد منتظر عواقب زيادي بود . اين ديگر نه تجربه ميخواهد و نه عقل زياد.

هركسي ميفهمد وقتي با اين همه اميد براي يك خواسته تلاش ميكني ولي مابه ازاي آن همه جارميكشند ، تقلب ، تقلب ... پس بايد انتظار داشت يك اتفاق بزرگ در راه باشد.

آقارضا را براي اولين بار ميبينم كه سيگار ميكشد، ميگويد فكر نميكردم اينقدر وقيح باشند . هنوز ما اين آخوندها را خوب نشناختيم . ولي عيب ندارد مردم ديگر همه شون همين را فهميده اند .

ديگر نميشه به اين همه آدم بدبخت وبيكار و مصيبت زده دروغ گفت .

مطمئنم از امشب شروع ميشود.

و ازآن شب شروع شد...

بعداز تاريكي هوا اولين صداهاي الله اكبر در پشت بامها شروع ميشود .

جالب است صداي دختر جواني ” الله اكبر” را ميگويد و بقيه تكرار ميكنند و بعد صداها تكثير ميشود و شعارها اضافه تر ميشود.

هنجره ها داغ شده است. گويي ميخواهند با مسلسل الله اكبر انتقام همه اين نامردي ها را درجا بگيرند .

رو به آسمان و زمين تكبير ميگويند .

آيا شنونده اي هست.

مهم نيست ، مهم اين است كه خودمان صداي همديگر را ميشنويم و بهم جواب ميدهيم .

مهم همين است كه همه مان يك چيز ميخواهيم.

قرارهاي روز بعد گذاشته ميشود.

كانديداهاي حذف شده صحبت ازيك كودتا ميكنند و موجود پليدي كه خود را برنده همه صندوق ها ميداند چنان وقيحانه شروع به عشوه گري سياسي مهوعي ميكند ، كه هر كس ميفهمد كه طرف آنقدر كم دارد نميداند چگونه جبران كند .

اما آقا رضا يك جمله دقيق ميگويد : آنچه كه ميخواستيم انجام شد ، مردم بايد ترسشان از آمدن به خيابان ميريخت ، و ازطرفي بايد ميفهميدندكه ازآخوند جماعت دلسوزي براي ملت در نميآيد .

اين همه حرفي است كه ساليان طول كشيد تا همه بفهمند . 18تير 78 اين فقط ما دانشجويان بوديم كه يكسري نكات را ميگفتيم و آرزوي تغيير داشتيم ، ولي الآن همه تصميم گرفته اند يك چيزي را عوض كنند . واين مهمترين دستاورد است .

فكرميكنم ، اين خيابان چه معجزه ميكند . خيابان را دوست دارم . انگار ميدان رزم ماست . ما كه ميخواهيم حقي را كه بي هيچ منطقي از ما سلب ميشود فرياد كنيم . عاشق خيابان شده ام. آقاجان حق داشت ميگفت كسي كه پايش به خيابان باز بشه ديگه خونه نشين نميشه ...

يك رويارويي بزرگ در پيش است . آدمها اسمهاي مختلف روي آن ميگذارند ، يكي ميگويد تقلب ، يكي ميگويد كودتا ،يكي ميگويد رأي ما چي شد ؟

وهمه اين ها البته تبديل به يك صداي محكم شده است . بي ترديد روزهاي مهمي در پيش است .

14 خرداد اطلاع رساني كنيد







۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

تقويم خرداد




اعلاميه حمايت از خرداد-علامه


اعلاميه حمايت از خرداد-علامه



كار يكي از دوستان آبادان









دانشجويان دلير علم وصنعت,شعار مرگ بر ديكتاتور سر دادند


دانشجويان دلير علم وصنعت، شعار مرگ بر ديكتاتور سر دادند
دانشجويان دانشگاه علم و صنعت تهران روز يكشنبه در جريان مناظره دو نفر از سران حكومت در اين دانشگاه تظاهرات كرده و شعار مرگ بر ديكتاتور سر دادند.
دانشجويان هم‌چنين شعار «دروغگو، دروغگو» و «جيره خوار» مىدادند.
اسم اين فرد وحيد جليلى بود.

20 تا 30 خرداد



تهاجم وحشيانه دژخيمان زندان گوهردشت


تهاجم وحشيانه دژخيمان زندان گوهردشت به زندانيان بىدفاع
زندانيان بىدفاع گوهردشت بار ديگر
مورد تهاجم وحشيانه گارد وحشى ضدشورش زندان قرار گرفتند و تعدادى از آنان مضروب و مجروح شدند. در اين تهاجم وحشيانه بسيارى از وسائل زندانيان، از جمله ۸۰دستگاه يخچال زندانيان که با هزينه شخصى خود آنها تهيه شده بود، از بين رفت.
به گزارش فعالين حقوقبشر و دموکراسى در ايران (۱خرداد۸۹ ) درمان مجروحان و مصدومان اين حادثه با مخالفت مسئولان ذيربط مواجه شده و اقدامى در جهت مداوايشان صورت نگرفته است.

كاوه قاسمي با وثيقه 100 ميليوني آزاد شد

خدايا اين جوري هر روز آرزوهاي ما رو بر آورده كن
كاوه قاسمي آزاد شد

درگيري دانشجويان دانشگاه صنعتى شاهرود با بسيجى ها

دانشجويان دانشگاه صنعتى شاهرود، با نيروهاى بسيجى، درگير شدند
حكومت دانشجويان دانشگاه صنعتى شاهرود را تهديد كرده كه اگر اقدام به اعتراض كنند، اخراج خواهند شد
بنابه همين گزارش، حدود 1000تن از دانشجويان دانشگاه آزاد اين شهر با گذاشتن سينىهاى غذا روى زمين تحصن كردند و با نيروهاى بسيجى درگير شدند.

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

تظاهرات دانشجويان دانشگاه آزاد واحد تهران


تجمع اعتراضى دانشجويان دانشگاه آزاد واحد مرکز


تجمع اعتراضى دانشجويان دانشگاه آزاد واحد مرکز تهران و حمله بسيجيان
به دنبال تجمع اعتراضى دانشجويان دانشگاه آزاد واحد مرکز تهران در روز شنبه اول خرداد، نيروهاى امنيتى و بسيجى به اين تجمع حمله کرده و «تعدادى از دانشجويان را مجروح» کردهاند.
سايتهاى دانشجويى گزارش دادهاند که در پى فراخوان دانشجويان مبنى بر برگزارى تجمعى در اعتراض به بازداشت، اخراج و احکام محروميت از تحصيل دانشجويان، چند صد نفر از دانشجويان دانشکده فنى دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز دست به تجمع زدند.
گزارشها حاکى از آن است که از صبح روز شنبه فضاى اين دانشگاه به شدت امنيتى شده بود و نيروهاى وزارت اطلاعات و انصار حزبالله در داخل دانشگاه حضور چشمگير داشتند.

تظاهرات دانشجويان دانشگاه آزاد واحد تهران



دانشجويان دانشكده فنى دانشگاه آزاد واحد تهران، در اعتراض به بازداشت، اخراج و احکام محروميت از تحصيل دانشجويان، تظاهرات كردند و با مزدوران حراست درگير شدند

شعارنويسي در تهران


اعدام رو متوقف كنيد



فيلم هايي از شيراز











كوچه پس كوچه هاي قيام قسمت پنجم

در شماره قبل درانتها خوانديم :
در مسير بازگشت ، فكر ميكنم ، هرجواني چه خودش بخواهد چه نخواهد يك شاپرك است اين طبيعت او ست بايد به دنبال نور بگردد ،بايد تلاش كند ، تجربه كند و راه را باز كند.
ازهجوم افكار مختلف ، احساس كلافگي ميكنم . اما اين مهم نيست ، مهم اين است كه براي شاپرك راه باز است .
آقا رضا قول داد كه سر بعضي از چيزهاي اين داستان توضيح بيشتري ميدهد و من فكر ميكنم اگر نوبت برسد اولين سوالم در مورد ”كرم شب تاب” خواهد بود .
كوچه پس كوچه هاي قيام
قسمت پنجم: رنگهاي سرنوشت!
هيجان انتخابات روزمره شده است . مناظره ها شروع شده و هر كانديدايي رنگي را براي خودش انتخاب كرده است. درهرجايي كه وارد ميشوي خواه ناخواه بحث انتخابات است .
البته نه به اين معني كه كسي ميخواهد شركت كند و يااز اين انتخابات چيزي درست ميشود ، ولي گويي همه دعوت شده اند به يك سرگرمي جمعي ! يك موضوع داغ محلي !
اين ملّّّّّت كه هميشه در”صحنه ” بوده و خون جوانهايش را به پاي حكام مختلف هديه كرده است حالا وارد بازي جديدي شده :بازي انتخابات .
من فَردا” بدبين هستم و با هركس كه حرف ميزنم نظرمشابهي دارد. آخر نميشود كه يك دفعه معجزه كرد . چهارسال پيش قرار بود نفت بيايدسر سفره مان حالا به مسخره ميگيرند وميگويند نفت بو ميده خوب نيست بياد سرسفره ...
هم عصباني هستم وهم به شدت ذهنم درگير اين است كه بايد كاري كرد.بايد از اين همه ادعاهايي كه آقايون ميكنند چيزي را بيرون كشيد.آخر واقعيت فقر ، اعتياد وفحشاء وبيكاري ، گرسنگي ، گراني ، زيادشدن كودكان كار ، گسترش قاچاق مواد مخدروانواع مشكلاتي كه حتي من نميتوانم از آنها حرف بزنم ، بايد كاري كرد ، ديگر نميشود ساكت ماند .
اينها كه سران مملكتي هستند، دارند از دزدي ودغل ودروغ حرف ميزنند . خودشان ازسوء مديريت ايراد ميگيرند، يكي به يكي ديگر اتهام اختلاس ميزند وآن يكي از انفجار و دخالت بي ربط در امور ممالك ديگر توضيح ميده ، حالا كه ما جاي خود داريم.
ماكه خودمان قشر بدبختي هستيم كه نتيجه همه اين كثافت كاريهاست ، پس بايد كاري كرد.
توي خانه خودمان همه نفرات كه امكان رأي دادن دارند ، متفق القول هستند كه دستهايشان را به جوهرمهر انتخابات آلوده نكنند.
باوركنيد من اصلا” با هيچ كس حرفي نزدم اين تصميم هر كس براي خودش بود!
واما درمحل ، عليرغم تبليغات گسترده اي كه بطور خاص در محل ما از طرف آقاي ”دكتراح...” ميشود ، ولي عموما”ميگويند ”مواد بگير ، كار خودت را بكن”. يعني همه ،ما به ازاي بسته هاي مشوّق ابراز احساسات ميكنند. وهيچكس بحث رأي دادن را جدي نميگيرد.
خوب معلوم است كه بايد رفت سراغ آقا رضا و ديد نظر او چيست ؟ اين بار نه فقط از سر علاقه به اينكه آقارضا چه فكري دارد بلكه از بابت اينكه خودم گيج شده ام وواقعا” نميدانم چه كاري درست تر است سراغ او ميروم.
طبق معمول فرصتها كم بوده وخيلي وقت است كه نتوانسته ام صحبتي با او داشته باشم ولي امروز هرطور شده سراغش ميروم .
بساطش به راه است ، و چند نفر دور او ايستاده اند وچند نفر هم با فاصله دور يك جوان ايستاده اند و داغ! بحث ميكنند. چيزي كه از دور توجه ام را جلب ميكند ، يكسري سربند و دست بند وشال سبز است كه آدمها به خودشان بسته اند. با خودم فكر ميكنم خوب كار تبليغات پيش رفته ، اين بچه ها كه ازصبح تاشب به خاطر انواع مشكلات وقت ندارند به چيزي فكر كنند حالا دارند سر موضوع انتخابات بحث ميكنند ... آيا اين نشانه را مثبت تلقي كنم و اينكه بي خيال باشم و بگويم يك نسيم است ميآيد وميرود ... اين هم سوالي است كه بايد نظر آقا رضا راهم بدانم .
آقا رضا بيش ازحد خسته بنظر ميآيد ، ته چهره اش بنظر ميرسد كه از يك بيماري رنج ميكشد، بدون اينكه بخواهم باز به شخصيت اوواينكه زندگي اش را چگونه ميگذراند، ذهنم رامشغول ميكند . بعضي وقتها فكر ميكنم او قطعا” بيش ازهمه ما فقير است ولي هيچ وقت شكايت نميكند ، او ميگويد :شكايت كردن مسئله اي حل نميكند بايد تلاش كرد.
وقتي كنارش ميرسم با احترام احوالپرسي ميكند ، وميگويد چايي بريزم ؟ استقبال ميكنم . دورش كمتر از هربار شلوغ است نه اينكه كسي نباشد بلكه هركس دارد با چند نفر ديگرحرف ميزند و درواقع آقا رضا كه آنجا نشسته بود داشت حرفهاي بقيه را گوش ميكرد. انگار ميخواهد نظر بقيه را خوب گوش كند . اوهم ابهام دارد.
اينبار او سوال ميكند :
ـ چه خبر؟
ـ خبرها زياد است مناظره ها راديديد؟
با پوزخندي ميگويد توي خرابه ما آنتن نميده ؟
خجالت ميكشم ، چون آقا رضا هيچ امكاناتي ندارد ، وسؤالم خنده دار است ولي من مطمئنم كه او هرطور شده اين مشكل را حل كرده است .
بعد توضيح داد يادته كه از كرم شب تاب براتون ميگفتم ، با خوشحالي ميگويم بله يكي از سوالات من اصلا” سر اين كرم شب تاب بود .همينطوري حدس ميزنم كه ميخواستيد يك جوري به ما بفهمانيد كه گول چشمك وچراغهاي اين دوران انتخابات رانخوريم . درست فهميدم ؟
ـ احسنت ، درست قضيه همين جاست . اين موضوع مهميه بايد خوب فهمش كرد ، نبايد جاي خورشيد را با نور چراغ موشي عوضي گرفت. ولي وضعيت حساسي است ونبايد فكر كرد كه كاري نميشود كرد .
ـ خوب خيلي ها ميخواهند شركت كنند وميگويند رنگ سبزي هستيم و خلاصه دلشان خوش است ...
ـ ولي بيشتر آدمها ميگن رأي نميديم اما حالا داره يك ميدان باز ميشه ، بايد رفت توي اين ميدون ، نه بخاطر رأي دادن، به خاطر اينكه بايد توي ميدان بود. ما كه ميدانيم حرف اصلي را ما ميزنيم، پس بايدبرويم حرفمان را بزنيم ، اگر يكي ميگه طرفدار ماست اگر يكي داره ازحق ما دفاع ميزنه اگر يكي ميگه دولت دروغگوست و بايد پاي خواسته هاي ما بياد ، خوب اينها حرف ماست نه حرف ديگري ،پس خودمان ميرويم حرفمان را ميزنيم. مگر حتما” بايد دستمان جوهري بشه ؟ تازه شنيده ام دانشجويان خيلي برنامه ها چيده اند و تا روز انتخابات هرروز جمع ميشوند ويكسري تجمعات دارند كه خواسته هايشان را مطرح ميكنند . اين چند روز من قاطي يكسري هم شدم اغلب حرفشان اين است كه مهم اين است كه در صحنه حاضر باشيم . ميدان را پركنيم .
خيلي ها ميگويند كه كانديداها را هم ما ميتوانيم تحت تأثير خواسته هاي مان بگذاريم. اگر همه مان وارد بشيم درست مثل انقلاب 57 حتما” خيلي چيزها عوض ميشه .
آقا رضا چنان با هيجان صحبت ميكند انگار يك تصوير روشن از روزهاي بعد را جلو رويش دارد.
ـ يك دفعه ميپرسم آقارضا مگر شما انقلاب 57 بوديد ؟
ـ نه مگر به سن من ميآد؟ من اونموقع تازه بدنيا آمده بودم ولي داستانهايش رااز خيلي ها شنيدم ،وخيلي جاها هم خونده ام ... اين اولين بار نيست ، آخرين باره هم نيست ، مردم ايران هميشه خودش سرنوشت خودش را تعيين كرده ، همين ده سال پيش كه تو هنوز خيلي كوچيك بودي ، يعني سال 78 ، تيرماه بود كه نميدوني چه ولوله اي توي دانشگاهها شد چه كشت وكشتاري ... وچقدر بگير وببند،ودولت اينقدر ترسيده بود كه نگو ونپرس ، وحالا بعد از اين همه مدت كه من خيلي وقت بود چنين فضايي نديده بودم، الآن بازدانشجويان همت كرده اند و جالب اينكه اين دفعه تنها نيستند و مردم ، خيلي ازماها هم پشت دانشجوها هستيم واين خودش خيلي خوبه ...
ـ يعني ميگيد كه مهم اين است كه همه مون باهم باشيم كه بشه يك كاري كرد ؟
ـ بله درسته ، خوب ميفهمي ، اگر همه راه بيافتيم وحرفهايمان رابگيم حتما” يك چيزي ميشه ، حداقل بهتر از اين است كه دولت فكر كند با يكسري ، بنگي و شيره اي طرفه و ما حاليمون نيست كه اينها دارند مملكت را به باد ميدن.
ـ خوب برنامه چيه ؟ چطوري ميخواهيم راه بيافتيم ؟ كجا بايد بريم ؟
استپ زدم فهميدم رگبار سوالهايم آقا رضا را گيج كرده ولي بجاي اينكه جواب بي ربطي به من بدهد ميگويدبايد همه اين موضوعات را دنبال كنيم. بايد همه بچه ها را خبر كنيم ، و با حساب وكتاب وارد بشيم. بايد با دانشجويان هم رابطه داشته باشيم، اونها اخبار دستشان است و بهتر ميدانند چه كار بايد كرد ، من اين كارها را ميكنم. شما بچه هاي محل هم بايد هر مدل كاري كه ميشه كرد بكنيد.
ـ رنگ سبزي ؟
ـ بابا رنگها راول كن ما دنبال رنگ آزادي هستيم . آزادي از اين همه بدبختي . حالا با هررنگي ما را بكشند بيرون . البته اين رنگ را فقط ما ميبينيم و ميشناسيم.
ـ آخه يكسري خيلي غيرتي اند ؟
ـ پس اونها بايد بيشتر زحمت بكشند ، چون اگر اين رنگ سبز ميخواد به كمك ما بياد پس حتما” بيشتر از ما سرش ميشه . خب چه غم، بگذار اونها رنگ خودشان را داشته باشند ، مهم اين است كه خواسته هاي مردم را دنبال كنند.
لحظاتي به فكر فرو ميروم . به حرفهاي آقارضا فكر ميكنم ، اينكه چه كارهايي ميشه كرد ، يعني بايد چند نفر باشيم كه كارخوب پيش بره ، آيا همه ميان ؟
ـ آقارضا بچه كوچه پشتي حدود سي نفر شدند از محله بالا هم ميآيند ، تعدادمان زياد است . اكبر و محمدرضا هم يكسري را جمع كرده اند ...
ـ خيلي خوبه ولي هنوز بايد زيادتر بشيم . همه بايد بيان .
ذوق زده شده ام ، فكر نميكردم اين همه نفر باشيم. ازجديت آقا رضا و نفراتي كه به نوعي به او گزارش كار ميدهند صفا ميكنم ، احساس ميكنم من از بقيه عقب هستم.
با شرمندگي به آقا رضا ميگم من ديگه ميروم مطمئن باشيد ماهم زياد ميشيم .
ـ مطئنم . چون كسي كه بخاطر من نميخواد كاري بكنه، اين ملت كه نان شب نداره بخوره حالا ديگر موقعش است كه ياد بگيره چطوري بايد نون شبش را دربياره .
با خوشحالي برميگردم ، به كارهايي كه بايد بكنم فكر ميكنم . فرصت زياد نيست همه اش دوهفته ديگر وقت داريم . انواع تبليغات وحرفها ، انواع عكس ها و پوسترها ، هيجاناتي فراتر از همه بدبختي هايي كه لحظه مره با آنها درگير بوديم ،وجود همه را پر كرده است.
وقتي براي تغيير سرنوشت تلاش ميكني ، زنده بودن را احساس ميكني ، وقتي اين احساس عمومي ميشه ، آدم احساس ميكند همه زنده شده اند ، روحيه خاصي بين همه بوجود آمده است . انگار آدمها همديگر را بيشتر دوست دارند .
ومن به اين فكرميكنم آيا اين همه را آقا رضا ساخته است ؟ يعني يك نفر ميتواند اين همه تأثير بگذارد ؟ و باز اين سؤال قديمي به ذهنم ميزند آقارضا كيست و ياد روزي ميافتم كه صداي زنگ گاري اش خواب محله را بهم زد...

كوچه پس كوچه هاي قيام قسمت چهارم

در شماره قبل درانتها خوانديم :

واين بازي كثيف ترين بازي براي كساني است كه نان شب ندارند بخورند و چشم اميدشان به اين است كه يكي از راه برسد واين مشكلات را حل كند . والبته همه، دوست دارند، كمتر دست درجيب خودشان كنند.

ولي واقعيت اين است كه براي خوشبختي از اين جنس مي بايست وارديك جنگ بزرگ وجدي شد...

كوچه پس كوچه هاي قيام

قسمت چهارم : كرم شب تاب!

موضوع انتخابات داغ شده است . معلوم است كه امسال اين مسئله حياتي تر شده است . چون همه درجريان قرارگرفته اند، حتي مادر من هم كه اصلا” هيچ كاري به اين حرفها ندارد از من سوال ميكند ،مادر قضيه چيه ، يعني ممكن است يك كارخيري در راه باشد؟

نگاهش ميكنم ، نميدانم چه جوابي بدهم ، واين ندانستن نه بخاطر چيزهايي است كه بيشتر ميدانم ، بلكه بخاطر اين است كه نسبت به همه چيز بدبين هستم . من تا بحال به سن رأي دادن نرسيده بودم ، ولي امسال ميتوانم رأي بدهم ، و اين برايم بيشتر يك اتفاق خنده دار است تا يك موقعيت براي رقم زدن آينده .

درلحظات زيادي ياد حرفهاي آن آقاي دانشجو ميافتم و ازطرفي به نگراني آقا رضا كه ناگفته پيدا بود كه ميخواهد چيزي را بگويد ، ولي چون هيچ وقت عادت ندارد خودش را به بقيه تحميل كند ، به همين به سنده ميكند كه يادآوري كند هرچه پيش بيايد بايد همه مون باهم باشيم.

گرفتاريهاي جاري البته هميشه مانع است كه بتوانم همگام با مسائل روز و موضوعات سياسي پيش بروم . هيچ وقت هم چنين ادعايي نداشته ام ونياز زندگي ام نميديدم كه بايد وارد چنين مسائلي بشوم . چون اين را حق را مربوط به خودم نميدانستم نه حق خود ونه حق خانواده وياحتي اين طيف از محله مان.

ما و سياست ؟ ما وانتخابات ؟ ما ودخالت در تعيين سرنوشت خودمان ؟

اما حالا گويي خيلي چيز ها درذهنم عوض شده است ، شايد بخاطر اين است كه بهرحال بزرگتر شده ام ، خيلي چيزها ياد گرفته ام ... ولي كماكان فرق دوتا چيز را نميفهمم آنچه كه در فراراه زندگي ما ديگران برايمان تصميم ميگيرند و براساس آن به نوعي بالا دست خدا سرنوشت ما را رقم ميزنند و ديگراينكه همه آرزوها و تصاويري كه ما از يك زندگي خوب پيدا ميكنيم، در روند اجتماعي تبديل به سرابهاي دست نيافتني ميشود .

دركنار كار ومشكلات جاري ،كماكان مسائل حاشيه مثل انتخابات ،كه الآن كم كم دارد فضاي مسلط محله ميشود پيش ميآيد.

باز نزديك غروب راه ميافتم بروم سراغ محل و آقا رضا ...

بطرز مرموزي همه جا آرام است . انگاركسي در محل نيست . از اين محل ، اين آرامش بعيد است !

حوصله ندارم به چيزي فكر كنم ، فقط دنبال بقيه هستم. به محل ثابت ميروم . بله عجب ! باز تجمع آقارضا راه افتاده است ! في الواقع اين فرد چگونه انساني است ؟

هيچ ندارد وهمه زمانش را با مردم ميگذراند . و هميشه ميگويد من غير از اين مردم هيچي ندارم .

خودم را به حلقه دوستان آقا رضا ميرسانم ، تلاش ميكنم در نقطه اي كه هم او را ببينم وهم صدايش را بشنوم جايي براي خود پيدا كنم.

باورود بي موقع ام موجي درحلقه ايجاد ميشود ولي كسي اعتراضي نميكند. واين نه بخاطر من ، بلكه بخاطر اين است كه نمي خواهند حرفهاي آقارضا را قطع كنند.

با سر سلامي به آقا رضا ميكنم و او درحالي كه ميخواهد زنجير كلامش را از دست ندهد ، با اشاره جوابم راميدهد ومن مينشينم.

ـ بغل دستي ام ميگويد داستان شاپرك خانم را دارد تعريف ميكند ...

ـ خنده ام گرفت و گفتم چقدر آقا رضا لطيف شده ؟

ـ هيس خنده دار نيست گوش كن ، معلومه يك حرفهايي توش هست .

ـ فهميدم باز اشتباه گرفتم. آخر آدم جدي مثل آقارضا كه حرفهاي بي دليلي نميزند . گوش ميكنم.

ـ شاپرك خانم كه سمبل يك موجود معصوم وبي تجربه است مسير خودش را گم كرده و در يك دالان سياه اسير تاريكي ميشود ، با اين حال از شرايط پيش آمده نميترسد و تلاش ميكند كه خورشيد را پيدا كند .

اين كليت داستان است ، كه آقا رضا با مهارت تمام با درآوردن حالتهاي مختلف از جانوران مختلف كه درمسير شاپرك خانم قرار ميگيرند،كه او را با مسائل مختلف از مسير خودش خارج كنند توضيح ميدهد.

هر جانور سمبل يك شخصيت است . آدم هفت خط ، آدم بيكار ، آدم لومپن ، آدم دروغگو ، ... كه در قالب جانوران موذي سرراه شاپرك خانم قرار ميگيرند .

يكي شهر فرنگ دارد و ميخواهد بگويد كه دنيا و زيبايي هايش فقط يك فيلم است كه درچند ثانيه از دوربين شهر فرنگ عبور ميكند و آدم را خوشحال ميكند ...

اما درطي داستان همه چيز حاكي از اين است كه تلاش كني با اين تاريكي بسازي و اين تاريكي را سهم محتوم سرنوشت خودت بداني . اين همان چيزي است كه شاپرك خانم به آن تن نميدهد.

ما به ازاء همه نامردمي هايي كه موجودات سرراهش ميآموزند شاپرك خانم برعكس براساس طينت ذاتي خودش كه چرخيدن بر دورآتش وسوختن در عشق نور است ، تلاش ميكند با مشكلات اين موجودات همدردي كند و حتي يك جايي از پر هاي زيباي خودش ميگذرد تا هم مشكل جانوري را حل كند و هم بتواند مسيرش را ادامه بدهد...

در اين مسير يكبار شاپرك خانم ،كرم شب تابي را درمسير ميبيند و از نوري كه او ميتاباند به اشتباه ميافتد و فكر ميكند كه به آرزويش رسيده ولي وقتي جلو ميرود تا با اشتياق اين نور را دريابد ، موضوع را ميفهمد، نه ، اين يك جانور ديگر است ، يك حقه باز، كه خواسته بود با نوركاذب، زندگي شاپرك را بدزدد، اما شاپرك ازاين هم افسرده نميشود اگر چه از اينهمه رنگ و ريا خسته ميشود ولي ميداند كه بايد مسير را ادامه بدهد و البته همه اين اتفاقات زير چشمان پر نيرنگ عنكبوت سياهي كه در بالاترين نقطه اين دالان تاريك ، خيمه زده است صورت ميگيرد . او از اين همه تلاش پروانه درحيرت است و چشم ديدن زيبايي ها و اخلاق و مهرباني هاي شاپرك خانم را ندارد وتصميم گرفته است باهر دوز و كلكي شاپرك را ازبين ببرد وبه ميان تارهاي لرزان خود بكشد...

آقا رضا با تسلط خاصي اين داستان را تعريف ميكند و هر از گاهي استكان كوچك خودرا چاي ميكند و نفسي تازه ميكند و ميپرسد بازهم بگم ؟ كه همه بايك صدا فورا” جواب ميدهيم بله ...

واو ادامه ميدهد . راستش من اين داستان راشنيده بودم ولي هيچ وقت به اين عمق به آن نگاه نكرده كرده بودم . براي همين بيش از پيش علاقه مند شدم كه بفهمم آقا رضا ميخواهد از اين داستان چه نتيجه گيري كند ؟

ولي تاهمين جايش هم يك قسمت داستان برايم پررنگ ميشود . و آن شخصيت كاذب كرم شب تاب است كه چگونه ميخواهد با نور جعلي آرزوهاي شاپرك خانم را به بازي بگيرد .

بي اختيار اين موضوع را با مسائل روز كه باآن درگير شده ايم ، موضوع انتخابات ، كانديداها و شعارها ومناظره ها... با اين ها مخلوط ميبينم احساسم اين است كه آقا رضا هم به همين دليل وارد اين داستان شده است .

از اين همه همّت او كه با اين تعداد جوان با انواع واقسام مشكلات وفرهنگ واخلاقيات مختلف اينطوري ميخواهد چيزي را به آنها بياموزد ، تقريبا” هيجان زده ام ، بيشتر شبيه يك كار نشدني است كه در كتابها خوانده بودم . ولي او دارد اين كار را ميكند .

آقا رضا با الهام از داستان شاپرك خانم تلاش كرد به همه بياموزد كه رسيدن به نور ، نور اصيل ، نور خورشيد ، بايد چه مسيري را طي كرد ـ البته آسان نيست ـ بايد بال وپر وزيبايي ات را بدهي ولي دست يافتني است .

ومن بخوبي تأثير اين داستان را درچهره تك تك بچه ها ميديدم .

سكوت مفرط نه ناشي از خستگي و بي حوصلگي از داستان بلكه از تأثير عميق حرفهايي كه همه اين جوانان را به فكر فرو برده بود.

اين حرفها واين داستان را مردي تعريف ميكرد كه خود هيچ نداشت و در اتاق حلبي كه درخرابه كنار محل است ،شب را به سر ميكند . پس هيچ دروغ و دغلي نيست . او ميداند كه چه ميگويد .

دوست داشتم داستان ساعت ها طول ميكشيد و يك فرصت طولاني براي سوال وجواب داشتم ولي بازهم تاريكي شب در راه است ومن هم چندين كار را بايد انجام بدهم .

در مسير بازگشت ، فكر ميكنم ، هرجواني چه خودش بخواهد چه نخواهد خودش يك شاپرك است اين طبيعت او ست بايد به دنبال نور بگردد و بايد تلاش كند و تجربه كند و راه را باز كند.

ازهجوم افكار مختلف ، احساس كلافگي ميكنم . اما اين مهم نيست ، مهم اين است كه براي شاپرك راه باز است .

آقا رضا قول داد كه سر بعضي از چيزهاي اين داستان توضيح بيشتري ميدهد و من فكر ميكنم اگر نوبت برسد اولين سوالم در مورد ”كرم شب تاب” خواهد بود .