۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

كوچه پس كوچه هاي قيام قسمت پنجم

در شماره قبل درانتها خوانديم :
در مسير بازگشت ، فكر ميكنم ، هرجواني چه خودش بخواهد چه نخواهد يك شاپرك است اين طبيعت او ست بايد به دنبال نور بگردد ،بايد تلاش كند ، تجربه كند و راه را باز كند.
ازهجوم افكار مختلف ، احساس كلافگي ميكنم . اما اين مهم نيست ، مهم اين است كه براي شاپرك راه باز است .
آقا رضا قول داد كه سر بعضي از چيزهاي اين داستان توضيح بيشتري ميدهد و من فكر ميكنم اگر نوبت برسد اولين سوالم در مورد ”كرم شب تاب” خواهد بود .
كوچه پس كوچه هاي قيام
قسمت پنجم: رنگهاي سرنوشت!
هيجان انتخابات روزمره شده است . مناظره ها شروع شده و هر كانديدايي رنگي را براي خودش انتخاب كرده است. درهرجايي كه وارد ميشوي خواه ناخواه بحث انتخابات است .
البته نه به اين معني كه كسي ميخواهد شركت كند و يااز اين انتخابات چيزي درست ميشود ، ولي گويي همه دعوت شده اند به يك سرگرمي جمعي ! يك موضوع داغ محلي !
اين ملّّّّّت كه هميشه در”صحنه ” بوده و خون جوانهايش را به پاي حكام مختلف هديه كرده است حالا وارد بازي جديدي شده :بازي انتخابات .
من فَردا” بدبين هستم و با هركس كه حرف ميزنم نظرمشابهي دارد. آخر نميشود كه يك دفعه معجزه كرد . چهارسال پيش قرار بود نفت بيايدسر سفره مان حالا به مسخره ميگيرند وميگويند نفت بو ميده خوب نيست بياد سرسفره ...
هم عصباني هستم وهم به شدت ذهنم درگير اين است كه بايد كاري كرد.بايد از اين همه ادعاهايي كه آقايون ميكنند چيزي را بيرون كشيد.آخر واقعيت فقر ، اعتياد وفحشاء وبيكاري ، گرسنگي ، گراني ، زيادشدن كودكان كار ، گسترش قاچاق مواد مخدروانواع مشكلاتي كه حتي من نميتوانم از آنها حرف بزنم ، بايد كاري كرد ، ديگر نميشود ساكت ماند .
اينها كه سران مملكتي هستند، دارند از دزدي ودغل ودروغ حرف ميزنند . خودشان ازسوء مديريت ايراد ميگيرند، يكي به يكي ديگر اتهام اختلاس ميزند وآن يكي از انفجار و دخالت بي ربط در امور ممالك ديگر توضيح ميده ، حالا كه ما جاي خود داريم.
ماكه خودمان قشر بدبختي هستيم كه نتيجه همه اين كثافت كاريهاست ، پس بايد كاري كرد.
توي خانه خودمان همه نفرات كه امكان رأي دادن دارند ، متفق القول هستند كه دستهايشان را به جوهرمهر انتخابات آلوده نكنند.
باوركنيد من اصلا” با هيچ كس حرفي نزدم اين تصميم هر كس براي خودش بود!
واما درمحل ، عليرغم تبليغات گسترده اي كه بطور خاص در محل ما از طرف آقاي ”دكتراح...” ميشود ، ولي عموما”ميگويند ”مواد بگير ، كار خودت را بكن”. يعني همه ،ما به ازاي بسته هاي مشوّق ابراز احساسات ميكنند. وهيچكس بحث رأي دادن را جدي نميگيرد.
خوب معلوم است كه بايد رفت سراغ آقا رضا و ديد نظر او چيست ؟ اين بار نه فقط از سر علاقه به اينكه آقارضا چه فكري دارد بلكه از بابت اينكه خودم گيج شده ام وواقعا” نميدانم چه كاري درست تر است سراغ او ميروم.
طبق معمول فرصتها كم بوده وخيلي وقت است كه نتوانسته ام صحبتي با او داشته باشم ولي امروز هرطور شده سراغش ميروم .
بساطش به راه است ، و چند نفر دور او ايستاده اند وچند نفر هم با فاصله دور يك جوان ايستاده اند و داغ! بحث ميكنند. چيزي كه از دور توجه ام را جلب ميكند ، يكسري سربند و دست بند وشال سبز است كه آدمها به خودشان بسته اند. با خودم فكر ميكنم خوب كار تبليغات پيش رفته ، اين بچه ها كه ازصبح تاشب به خاطر انواع مشكلات وقت ندارند به چيزي فكر كنند حالا دارند سر موضوع انتخابات بحث ميكنند ... آيا اين نشانه را مثبت تلقي كنم و اينكه بي خيال باشم و بگويم يك نسيم است ميآيد وميرود ... اين هم سوالي است كه بايد نظر آقا رضا راهم بدانم .
آقا رضا بيش ازحد خسته بنظر ميآيد ، ته چهره اش بنظر ميرسد كه از يك بيماري رنج ميكشد، بدون اينكه بخواهم باز به شخصيت اوواينكه زندگي اش را چگونه ميگذراند، ذهنم رامشغول ميكند . بعضي وقتها فكر ميكنم او قطعا” بيش ازهمه ما فقير است ولي هيچ وقت شكايت نميكند ، او ميگويد :شكايت كردن مسئله اي حل نميكند بايد تلاش كرد.
وقتي كنارش ميرسم با احترام احوالپرسي ميكند ، وميگويد چايي بريزم ؟ استقبال ميكنم . دورش كمتر از هربار شلوغ است نه اينكه كسي نباشد بلكه هركس دارد با چند نفر ديگرحرف ميزند و درواقع آقا رضا كه آنجا نشسته بود داشت حرفهاي بقيه را گوش ميكرد. انگار ميخواهد نظر بقيه را خوب گوش كند . اوهم ابهام دارد.
اينبار او سوال ميكند :
ـ چه خبر؟
ـ خبرها زياد است مناظره ها راديديد؟
با پوزخندي ميگويد توي خرابه ما آنتن نميده ؟
خجالت ميكشم ، چون آقا رضا هيچ امكاناتي ندارد ، وسؤالم خنده دار است ولي من مطمئنم كه او هرطور شده اين مشكل را حل كرده است .
بعد توضيح داد يادته كه از كرم شب تاب براتون ميگفتم ، با خوشحالي ميگويم بله يكي از سوالات من اصلا” سر اين كرم شب تاب بود .همينطوري حدس ميزنم كه ميخواستيد يك جوري به ما بفهمانيد كه گول چشمك وچراغهاي اين دوران انتخابات رانخوريم . درست فهميدم ؟
ـ احسنت ، درست قضيه همين جاست . اين موضوع مهميه بايد خوب فهمش كرد ، نبايد جاي خورشيد را با نور چراغ موشي عوضي گرفت. ولي وضعيت حساسي است ونبايد فكر كرد كه كاري نميشود كرد .
ـ خوب خيلي ها ميخواهند شركت كنند وميگويند رنگ سبزي هستيم و خلاصه دلشان خوش است ...
ـ ولي بيشتر آدمها ميگن رأي نميديم اما حالا داره يك ميدان باز ميشه ، بايد رفت توي اين ميدون ، نه بخاطر رأي دادن، به خاطر اينكه بايد توي ميدان بود. ما كه ميدانيم حرف اصلي را ما ميزنيم، پس بايدبرويم حرفمان را بزنيم ، اگر يكي ميگه طرفدار ماست اگر يكي داره ازحق ما دفاع ميزنه اگر يكي ميگه دولت دروغگوست و بايد پاي خواسته هاي ما بياد ، خوب اينها حرف ماست نه حرف ديگري ،پس خودمان ميرويم حرفمان را ميزنيم. مگر حتما” بايد دستمان جوهري بشه ؟ تازه شنيده ام دانشجويان خيلي برنامه ها چيده اند و تا روز انتخابات هرروز جمع ميشوند ويكسري تجمعات دارند كه خواسته هايشان را مطرح ميكنند . اين چند روز من قاطي يكسري هم شدم اغلب حرفشان اين است كه مهم اين است كه در صحنه حاضر باشيم . ميدان را پركنيم .
خيلي ها ميگويند كه كانديداها را هم ما ميتوانيم تحت تأثير خواسته هاي مان بگذاريم. اگر همه مان وارد بشيم درست مثل انقلاب 57 حتما” خيلي چيزها عوض ميشه .
آقا رضا چنان با هيجان صحبت ميكند انگار يك تصوير روشن از روزهاي بعد را جلو رويش دارد.
ـ يك دفعه ميپرسم آقارضا مگر شما انقلاب 57 بوديد ؟
ـ نه مگر به سن من ميآد؟ من اونموقع تازه بدنيا آمده بودم ولي داستانهايش رااز خيلي ها شنيدم ،وخيلي جاها هم خونده ام ... اين اولين بار نيست ، آخرين باره هم نيست ، مردم ايران هميشه خودش سرنوشت خودش را تعيين كرده ، همين ده سال پيش كه تو هنوز خيلي كوچيك بودي ، يعني سال 78 ، تيرماه بود كه نميدوني چه ولوله اي توي دانشگاهها شد چه كشت وكشتاري ... وچقدر بگير وببند،ودولت اينقدر ترسيده بود كه نگو ونپرس ، وحالا بعد از اين همه مدت كه من خيلي وقت بود چنين فضايي نديده بودم، الآن بازدانشجويان همت كرده اند و جالب اينكه اين دفعه تنها نيستند و مردم ، خيلي ازماها هم پشت دانشجوها هستيم واين خودش خيلي خوبه ...
ـ يعني ميگيد كه مهم اين است كه همه مون باهم باشيم كه بشه يك كاري كرد ؟
ـ بله درسته ، خوب ميفهمي ، اگر همه راه بيافتيم وحرفهايمان رابگيم حتما” يك چيزي ميشه ، حداقل بهتر از اين است كه دولت فكر كند با يكسري ، بنگي و شيره اي طرفه و ما حاليمون نيست كه اينها دارند مملكت را به باد ميدن.
ـ خوب برنامه چيه ؟ چطوري ميخواهيم راه بيافتيم ؟ كجا بايد بريم ؟
استپ زدم فهميدم رگبار سوالهايم آقا رضا را گيج كرده ولي بجاي اينكه جواب بي ربطي به من بدهد ميگويدبايد همه اين موضوعات را دنبال كنيم. بايد همه بچه ها را خبر كنيم ، و با حساب وكتاب وارد بشيم. بايد با دانشجويان هم رابطه داشته باشيم، اونها اخبار دستشان است و بهتر ميدانند چه كار بايد كرد ، من اين كارها را ميكنم. شما بچه هاي محل هم بايد هر مدل كاري كه ميشه كرد بكنيد.
ـ رنگ سبزي ؟
ـ بابا رنگها راول كن ما دنبال رنگ آزادي هستيم . آزادي از اين همه بدبختي . حالا با هررنگي ما را بكشند بيرون . البته اين رنگ را فقط ما ميبينيم و ميشناسيم.
ـ آخه يكسري خيلي غيرتي اند ؟
ـ پس اونها بايد بيشتر زحمت بكشند ، چون اگر اين رنگ سبز ميخواد به كمك ما بياد پس حتما” بيشتر از ما سرش ميشه . خب چه غم، بگذار اونها رنگ خودشان را داشته باشند ، مهم اين است كه خواسته هاي مردم را دنبال كنند.
لحظاتي به فكر فرو ميروم . به حرفهاي آقارضا فكر ميكنم ، اينكه چه كارهايي ميشه كرد ، يعني بايد چند نفر باشيم كه كارخوب پيش بره ، آيا همه ميان ؟
ـ آقارضا بچه كوچه پشتي حدود سي نفر شدند از محله بالا هم ميآيند ، تعدادمان زياد است . اكبر و محمدرضا هم يكسري را جمع كرده اند ...
ـ خيلي خوبه ولي هنوز بايد زيادتر بشيم . همه بايد بيان .
ذوق زده شده ام ، فكر نميكردم اين همه نفر باشيم. ازجديت آقا رضا و نفراتي كه به نوعي به او گزارش كار ميدهند صفا ميكنم ، احساس ميكنم من از بقيه عقب هستم.
با شرمندگي به آقا رضا ميگم من ديگه ميروم مطمئن باشيد ماهم زياد ميشيم .
ـ مطئنم . چون كسي كه بخاطر من نميخواد كاري بكنه، اين ملت كه نان شب نداره بخوره حالا ديگر موقعش است كه ياد بگيره چطوري بايد نون شبش را دربياره .
با خوشحالي برميگردم ، به كارهايي كه بايد بكنم فكر ميكنم . فرصت زياد نيست همه اش دوهفته ديگر وقت داريم . انواع تبليغات وحرفها ، انواع عكس ها و پوسترها ، هيجاناتي فراتر از همه بدبختي هايي كه لحظه مره با آنها درگير بوديم ،وجود همه را پر كرده است.
وقتي براي تغيير سرنوشت تلاش ميكني ، زنده بودن را احساس ميكني ، وقتي اين احساس عمومي ميشه ، آدم احساس ميكند همه زنده شده اند ، روحيه خاصي بين همه بوجود آمده است . انگار آدمها همديگر را بيشتر دوست دارند .
ومن به اين فكرميكنم آيا اين همه را آقا رضا ساخته است ؟ يعني يك نفر ميتواند اين همه تأثير بگذارد ؟ و باز اين سؤال قديمي به ذهنم ميزند آقارضا كيست و ياد روزي ميافتم كه صداي زنگ گاري اش خواب محله را بهم زد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر