۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

مادران عزادار








هر چه بيشتر بکشند، ممکن است از تعداد معترضين بکاهد ولي بر عزمشان مي افزايد

سايت مادران عزادار

سه‌شنبه ۱۸ مهٔ ۲۰۱۰

يک شنبه ساعت پنج بعدازظهر بود. از خواب بيدار شده بودم و دخترم منصوره برايم چاي آماده کرده بود و مي خواستيم دو تايي ساعتي با هم بنشينيم و گپ بزنيم. تلويزيون راروشن کرد و يکي از کانال هاي خبري را گرفت. عکس پنج نفر از زندانيان سياسي را نشان مي دادند و پايين عکس ها نوشته هايي رد مي شد. "شيرين علم هولي، فرزاد کمانگر، مهدي اسلاميان، فرهاد وکيلي و علي حيدريان اعدام شدند". به همين سادگي! دخترم يک باره به جاي خود ميخکوب شد و ديگر به حرف هاي من توجهي نمي کرد. گفتم چه شده است؟ با حالتي آشفته گفت: مامان جان کمي صبر کنيد ببينم جريان چيست. او که نوشته هاي زير تصاوير را تعقيب مي کرد، به کلمه آخر" اعدام شدند" که رسيد به ناگاه از جايش بلند شد و دستهايش را بر چهره کشيد و فرياد زد " اي داد اعدامشان کردند ". وقتي جريان را برايم گفت، دو دستم را محکم به پايم کوييدم و سرم را بالا گرفتم. دلم مي خواست فرياد بزنم، فريادي آنقدر بلند که همه مردم دنيا بشنوند.خدايا تا به کي کشتار، تا به کي اعدام؟! و ....

يک دختر با چهار پسر، واي چه شباهتي. آنها مرا ياد دختر و چهار پسرم زهرا، محمود، محمدرضا، محسن و محمدعلي انداختند که در دهه 60 کشته شده بودند. دخترم داستان فرزاد را برايم گفت و برخي نامه هايش را برايم خواند. او معلم بود و قيافه معصومي داشت. او مرا به ياد پسرم محمود انداخت. همو که در روستاهاي خراسان درس مي داد. شيرين مرا به ياد دختر نازنين ام زهرا انداخت، همو که در جنوب شهر مشهد تدريس مي کرد. من و دخترم منصوره هيچ کدام آنها را نمي شناختيم ولي همه به نظرمان آشنا مي آمدند. پرسيدم جرمشان چه بود، دخترم گفت: درست نمي دانم " مي گويند برخي در عمليات بمب گذاري مشارکت داشته اند" يکي از آنها معلم بود و نامه هاي بسيار زيبايي از زندان مي نوشت. ديگري دختر کردي است که ظاهراً براي فرار از ازدواج ناخواسته به کردستان عراق فرار کرده و ... ديگري به خاطر کمک مالي دويست هزار توماني به برادرش که همين اواخر اعدام شده به مرگ محکوم شده است و ديگران به جرم هايي مشابه. داشتم ديوانه مي شدم، هر چند خوب مي دانستم که جرم تراشيدن و به ناحق کشتن انسان ها در اين کشور بلازده چيزي معمول است، مگر فرزندان ما را به چه جرمي کشتند، چند نفرشان آدم کشته بودند؟ چند نفرشان در عمليات تروريستي شرکت کرده بودند؟ چند نفرشان در زندان مسلح شده بودند که حکم زنداني و يا آزادي آنها به اعدام تبديل شد؟

مادران و خانواده هاي جان باختگان شيرين، فرزاد، مهدي، فرهاد، علي و ...

ما درد شما و ساير مادران و خانواده هايي که در طي اين سال ها عزيزانشان را از دست داده اند به خوبي حس مي کنيم. ما را در غم خود شريک بدانيد. اطمينان داشته باشيد که با کشتن انسان ها، بخصوص انسان هاي در بند و بي دفاع، نمي توانند صداي مردم را خفه کنند و هر چه بيشتر بکشند مردم در راهشان مصمم تر مي شوند، ممکن است تعدادشان کم شود ولي بر عزمشان افزوده مي شود. مطمئن باشيد که ماه پشت ابر پنهان نمي ماند و بايستي روزي پاسخ گو باشند و آن روز دور نيست.

"خبر کوتاه‌ بود اعدام‌ شان‌ کردند!

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌

لبش‌ لرزيد

دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد

گريه‌ را سر داد

و من‌ با کوششي‌ پر درد

اشکم‌ را نهان‌ کردم‌

چرا اعدامشان‌ کردند؟

مي‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود

عزيزم‌، دخترم‌

آنجا شگفت‌انگيز دنيايي‌ست‌

دروغ‌ و دشمني‌ فرمانروايي‌ مي‌کند آنجا

طلا، اين‌ کيمياي‌ خون‌ انسان‌ها

خدايي‌ مي‌کند آنجا

شگفت‌انگيز دنيايي‌ست‌

که‌ همچون‌ قرن‌هاي‌ دور

هنوز از ننگ‌ آزار سياهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌

در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌هاي‌ پوچ‌ و بيهوده‌ست‌

در آنجا رهزني‌، آدم‌کشي‌، خون‌ ريزي‌ آزادست‌

و دست‌ و پاي‌ آزادي‌ در زنجير

عزيزم‌، دخترم‌

آنان‌ براي‌ دشمني‌ با من‌

براي‌ دشمني‌ با تو

براي‌ دشمني‌ با راستي‌ اعدام‌ شان‌ کردند

و هنگامي‌ که‌ ياران‌

با سرود زندگي‌ بر لب‌

به‌ سوي‌ مرگ‌ مي‌رفتند

اميد آشنا مي‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند

به‌ شوق‌ زندگي‌، آواز مي‌خواندند

و تا پايان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند

عزيزم‌

پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخيز

تو در من‌ زنده‌اي‌، من‌ در تو

ما هرگز نمي‌ميريم‌

من‌ و تو با هزارانِ دگر

اين‌ راه‌ را دنبال‌ مي‌گيريم‌

از آن‌ ماست‌ پيروزي‌

از آن‌ ماست‌ فردا

با همه‌ شادي‌ و بهروزي‌

عزيزم‌

کار دنيا رو به‌ آبادي‌ست‌

و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهيدان‌ مي‌دمد امروز

نويد روز آزادي‌ست‌." هوشنگ ابتهاج(ه ا سايه)

به اميد روزي که انسان ها براي بيان عقايد خود به بند کشيده نشوند و مجازات اعدام از صحنه روزگار حذف گردد.

مادر بهکيش(مادري که داغ بنج فرزند و داماد را کشيده است)/ منصوره بهکيش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر