به شهید "فرزاد كمانگر"
كه در دامنهی شاهو، شعر، مرا با او آشنا كرد
معلمی كه كلاس درس آزادی را در پشت میلههای اِوین گشود
و فریاد خلقش را بر فراز دار اعدام، همصدا با رفقای شهید خود "شیرین و علی و فرهاد"
به گوش جهان رسانید
این دیاربكر است
آری!
و آن دیگری سلیمانی و
مهاباد و
قامیشلو
كه بیهراس
از بلندای بالاترین دیوار اِوین
میوزند و بر پیكرت میپیچند
تا همگان، ستارهی سرخ پیشانیات را بخوانند
و تشنگانِ جرعهای خورشید،
تا رسیدن به زلالایِ گریلا
كوهستان عزمت را بپیمایند.
...
دلنگران مباش فرزاد!
دلخستهی قلب زخمیِ مادرت مباش
ببین كودكان رنجكشیدهی میهنات
چهْآیینْزیستن را
چگونه از هجایِ واژهی اناالحقّات یاد میگیرند!
پس مبارك باد بر تو، سرنوشت سربهداربودنات معلّم
كه مرگِ اهریمن، از لبخند واپسینات مسجلّ گشت
پس فرخنده باد تولدت بر بلندای ئهوین[عشق!]
كه نگاه پر از قاصدكانِ پیروزیات
از فرازنای دماوند هم گذشت
و به یارانت در قندیل رسید.
مبارك باد بر قامتت
این پیراهنِ سرخ شهادت
بنگر كه دالاهو یا"علی"گویان
چگونه بر درخت نذرِ باوهیادگار گره میزَنَدش
تا تیشهی صبرِ "فرهاد"،
از بیستونِ انتظار، تندیس زیبای پیروزی را برآوَرَد
و "شیرین" رودِ آزادی
در قلب عطشناك كرماشان روان گردد!
مانیشت و فلكالافلاك چنان عطر تو را میبویند
كه گویی ایلام و لرستان
از پس سالیان دور،
یوسف رؤیای خود را بازیافته باشند و بخوانند:
"ههی سوارم، ههی سوارم، ههی سوار
مهنمه د انتزارت، د زمسو تا بهار"!
ارومیه، سیرابِ نمنمِ باران امیدت
باغ سیب تازهای خواهد داشت بیگزند از طوفان
و سنندج
ـ تا پایدار باشد و همیشه سبزِ خاطرهی استواریاتـ
یادت را در كنار برفهای آبیدرش سبز میسُراید به هر بهار
...
كردستان
از صخرههایِ ایمان تو
كتیبهی فردایِ سرفرازیِ خویش را خواهد تراشید
پس متبرّك باد قیامات
كه قعود را شایستهی راستقامتیِ خویش ندیدی هرگز
...
میلادِ منصورِ تو در باغ جاودانگی مبارك باد
كه در سماع زندگی
بر قامتت زیباست
پیراهن سرخِ سربهداران.
صد افسوس كه طناب كوتاه دار و میلهی سرد
هرگز نمیدانند، كز میان دستان مرگ
چگونه به فصل دیگر زندگی گام مینهی
تا به ریشخند بگیری گزمهگان كوتولهای را
كه میراثدار رسواییِ پدران تاجدار خویشاند
و قُضاتی كه مضحكانه كوه را به ندامت از ارتفاع خویش میخوانند
...
میشنوی فرزاد؟!
آنها فرزندان خزر و هامون و كاروناند
كه همصدای سیمره و سیروان
بر كوتهفكری فرعون و اهرام بلندِ نادانیاش میخندند؟
آنان، شاگردان آخرین كلاس درس تو در مدرسهی مبارزه و ایثارند
و در سینهی هر كدامشان قلب بیقرار توست كه میتپد
...
فرزاد
فرزاد!
ای با مظلومیت سرزمینِ خود، همزاد
متبرّك باد نام تازهات «شهید كردستان»
خوب میدانیم آری!
آنكه در نینی نگاه آخرینات نشسته بود
نیمهی دیگر ماه است
ـ ترنّمِ املای رُمانشعرِ آزادی از زبان توـ
كه آغاز میشود
بر سیهْسطورِ سرنوشت این دیار
ریوار آبدانانـ قندیلـ 2010
هفتهی مقاومت و آزادی
كه در دامنهی شاهو، شعر، مرا با او آشنا كرد
معلمی كه كلاس درس آزادی را در پشت میلههای اِوین گشود
و فریاد خلقش را بر فراز دار اعدام، همصدا با رفقای شهید خود "شیرین و علی و فرهاد"
به گوش جهان رسانید
این دیاربكر است
آری!
و آن دیگری سلیمانی و
مهاباد و
قامیشلو
كه بیهراس
از بلندای بالاترین دیوار اِوین
میوزند و بر پیكرت میپیچند
تا همگان، ستارهی سرخ پیشانیات را بخوانند
و تشنگانِ جرعهای خورشید،
تا رسیدن به زلالایِ گریلا
كوهستان عزمت را بپیمایند.
...
دلنگران مباش فرزاد!
دلخستهی قلب زخمیِ مادرت مباش
ببین كودكان رنجكشیدهی میهنات
چهْآیینْزیستن را
چگونه از هجایِ واژهی اناالحقّات یاد میگیرند!
پس مبارك باد بر تو، سرنوشت سربهداربودنات معلّم
كه مرگِ اهریمن، از لبخند واپسینات مسجلّ گشت
پس فرخنده باد تولدت بر بلندای ئهوین[عشق!]
كه نگاه پر از قاصدكانِ پیروزیات
از فرازنای دماوند هم گذشت
و به یارانت در قندیل رسید.
مبارك باد بر قامتت
این پیراهنِ سرخ شهادت
بنگر كه دالاهو یا"علی"گویان
چگونه بر درخت نذرِ باوهیادگار گره میزَنَدش
تا تیشهی صبرِ "فرهاد"،
از بیستونِ انتظار، تندیس زیبای پیروزی را برآوَرَد
و "شیرین" رودِ آزادی
در قلب عطشناك كرماشان روان گردد!
مانیشت و فلكالافلاك چنان عطر تو را میبویند
كه گویی ایلام و لرستان
از پس سالیان دور،
یوسف رؤیای خود را بازیافته باشند و بخوانند:
"ههی سوارم، ههی سوارم، ههی سوار
مهنمه د انتزارت، د زمسو تا بهار"!
ارومیه، سیرابِ نمنمِ باران امیدت
باغ سیب تازهای خواهد داشت بیگزند از طوفان
و سنندج
ـ تا پایدار باشد و همیشه سبزِ خاطرهی استواریاتـ
یادت را در كنار برفهای آبیدرش سبز میسُراید به هر بهار
...
كردستان
از صخرههایِ ایمان تو
كتیبهی فردایِ سرفرازیِ خویش را خواهد تراشید
پس متبرّك باد قیامات
كه قعود را شایستهی راستقامتیِ خویش ندیدی هرگز
...
میلادِ منصورِ تو در باغ جاودانگی مبارك باد
كه در سماع زندگی
بر قامتت زیباست
پیراهن سرخِ سربهداران.
صد افسوس كه طناب كوتاه دار و میلهی سرد
هرگز نمیدانند، كز میان دستان مرگ
چگونه به فصل دیگر زندگی گام مینهی
تا به ریشخند بگیری گزمهگان كوتولهای را
كه میراثدار رسواییِ پدران تاجدار خویشاند
و قُضاتی كه مضحكانه كوه را به ندامت از ارتفاع خویش میخوانند
...
میشنوی فرزاد؟!
آنها فرزندان خزر و هامون و كاروناند
كه همصدای سیمره و سیروان
بر كوتهفكری فرعون و اهرام بلندِ نادانیاش میخندند؟
آنان، شاگردان آخرین كلاس درس تو در مدرسهی مبارزه و ایثارند
و در سینهی هر كدامشان قلب بیقرار توست كه میتپد
...
فرزاد
فرزاد!
ای با مظلومیت سرزمینِ خود، همزاد
متبرّك باد نام تازهات «شهید كردستان»
خوب میدانیم آری!
آنكه در نینی نگاه آخرینات نشسته بود
نیمهی دیگر ماه است
ـ ترنّمِ املای رُمانشعرِ آزادی از زبان توـ
كه آغاز میشود
بر سیهْسطورِ سرنوشت این دیار
ریوار آبدانانـ قندیلـ 2010
هفتهی مقاومت و آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر